Thursday, August 2, 2007

قصيده براي آنکه او دوست

خط به خط من رسيده ام تا جور ؛ از فرودينه راه افتادم
خط به خط من رسيده ام ؟ نه نه ؛ باز در اشتباه افتادم
هي نگو زمين و آنهم سفت ؛ يک کف دست زير پايم نيست
لعنتي بارها به عشق تو
کله پا و به چاه
اف
تا
دم
در لجن من ستاره خنديدم ؛ در ظلمتي که بتن شده لعنتي آبي رفتم
در آبچاله هايي از فاضلاب کس و کون مردم عکس ماه نه ؛ خود ماه افتادم
من زماه آمدن نصيبم کو ؟ ؛ اين لجن آمده ست تا اينجام
هي نگو : حيف شد توي گه بي سبب بي گناه افتادم
فايده ش چيست ؟
هم ز اسب هم ز اصل افتادم ؛ اسب تو تيزتک بود و باد
من نه از آسمان ؛ نه از خاک
مي نشستم به ابرو .... ول کن هيچ
بعد ديدم که پوستم مرده ؛
ناخنم
دستهام
يا هرچي
بعد ديدم که کله خر شده ام
فکر کن همين شکلي
لخت و عور
پا شدم
خونم را هي کردم
مدام نگاهم به زمين بود دنبال يک لکه ي گل درشت از آفتاب
پيداش کردم
من در آن لکه اي که بي حد گرم
لخت
ناز
ماه
افتادم
زيرپوستم رفتي ؛ قلقلکم دادي
نمي توانستم اينهمه نباشم ؛ نمي تولانستم اينقدر خدا
گفتي آهان اين شد داري راه مي افتي
راه افتادم